.موفق ميشوند. با بيگانگان بيش از حدّ تصور مؤدب، خوش رفتار و گرم ميباشند؛ به تجمل و ميگساري و شركت كردن در جشنها و بزمها دلبستگي زياد دارند. آنان به نسبت به همه چيز خبره هستند، و فريب دادنشان آسان نيست.
خواجه نصير الدين طوسي محمد بن فخر الدين محمد، مكني به ابو جعفر مشهور به خواجه نصير الدين طوسي، همزمان با سرزدن خورشيد در روز شنبه يازدهم جمادي الثاني سال 597 هجري قمري برابر 580 خورشيدي مطابق 1201 ميلادي در جهرود قم به دنيا آمد. از پدرش علوم نقلي و از داييش معقول را فرا گرفت و زان پس در محضر فريد الدين داماد نيشابوري و كمال الدين محمد حاسب علوم رياضي را آموخت. آن گاه در خدمت برخي اساتيد نامور چون ابو المعادات اصفهاني و قطب الدين مصري، و كمال الدين يونس موصلي به تحصيل علوم ديگر پرداخت، و چنان به كمال دانش رسيد كه در همه علوم بويژه در حكمت و هيأت و رياضي استاد مسلم گرديد.
پس از مدتي به دربار ناصر الدين عبد الرحيم مكني به ابو الفتح بن ابي منصور كه از جمله اسماعيليان و فرماندار ارقهستان بود درآمد، و بنا به خواهش محتشم قهستان بين سالهاي 630 و 633 كتاب طهارة الاعراق ابو علي مسكويه را به فارسي برگرداند و مطالبي بر آن افزود، و آن را به نام ناصر الدين اخلاق ناصري ناميد.
خواجه پس از مدتي به دربار علاء الدين محمد هفتمين خليفه حسن صباح افتاد و سپس به دستگاه ركن الدين خورشاه راه يافت و مدتي به صورت افراد تحت نظر، اما به احترام تمام به سر برد.
پس از آن كه هلاكو خان بر خورشاه آخرين فرمانرواي اسماعيليان غلبه يافت خان مغول كه مانند ديگر مغولان به ستارهشناسي و احكام نجوم و طلسم و تعويذ و جادو اعتقاد كامل داشت و دانست كه خواجه از بزرگترين عالمان هيأت است وي را گرامي داشت و در سال 657 هجري- 638 خورشيدي وي را به بناي رصد خانه مراغه مأمور كرد. خواجه پس از جمعآوري بسياري از آلات رصد به ياري مؤيد الدين برمك بن مبارك عرضي دمشقي (عرض ديهي از دمشق) مهندس و فيلسوف نجم الدين علي بن عمر بن علي مؤلّف شمسيّه در منطق و حكمة العين در حكمت، فخر الدين محمد ابي الشكر بن حميد معروف به مغربي متوفي به سال 682 به كار پرداخت، و ساختمان رصد در سال 672 پايان يافت. خواجه سرانجام غروب روز 17 ذي حجه سال 672 هجري قمري برابر 653 شمسي مطابق 1274 ميلادي در بغداد در گذشت. 75 سال و هفت ماه و هشت روز عمر كرد. و از او سه پسر: صدر الدين علي، اصيل الدين حسن، و فخر الدين احمد به جا ماند.
از اين دانشمند بلند نام ايراني در رشتههاي مختلف علوم آثار مهمي بر جاي مانده كه برخي به زبان فارسي و بعضي به زبان عربيست. معروفترين تأليفاتش به زبان فارسي اخلاق ناصري، اساس الاقتباس در منطق، معيار الاشعار در عروض و اوصاف الاشراف در تصوف است؛ و مهمترين تصنيفاتش به زبان عربي تحرير مجسطي در هيأت، تجريد الكلام در اثبات عقايد شيعه اماميه و تحرير اقليدس در هندسه ميباشد.
ص: 1821
خواجه نصير الدين طوسي صور الكواكب عبد الرحمن صوفي را ترجمه كرده و به خط خود نوشته. اين كتاب نفيس نخست جزو كتابهاي كتابخانه رصد خانه سمرقند درآمده سپس به تصرّف سلطان احمد جلاير درآمده و اكنون در كتابخانه استانبول است. خط الغ بيگ و سلطان احمد جلاير بر پشت اين كتاب است.
خواجه نظام الملك: حسن بن علي بن اسحاق معروف به نظام الملك از دهقانان طوس، و پدرش علي مكني به ابو الحسن از مقربان ابو الفضل سوري حاكم خراسان بود. بنا به قولي كه ظاهرا صحيح مينمايد خواجه روز جمعه بيست و يكم ذي قعده سال 408 قمري- 397 شمسي- در نوقان طوس به دنيا آمد. بيش از چند ماه از عمرش سپري نشده بود كه مادرش زمرد خاتون درگذشت و علي او را به دايه سپرد. چون قابليت تعليم يافت به مكتب رفت. در تازه جواني به مرو سفر كرد و به زيارت عارف معروف شيخ ابو سعيد ابو الخير نايل شد.
پس از آن كه مسعود غزنوي در سال 429 در جنگ دندانقان از سلجوقيان شكست خورد، سوري كه از طرف غزنويان حكومت خراسان را داشت همه دارايي پدر خواجه را به تملك خود درآورد و به غزنه گريخت. از آن پس خواجه به بلخ رفت و در دستگاه علي بن شاذان كه از سوي چغري بيگ برادر طغرل حكومت آن شهر را داشت به دبيري پرداخت. حاكم بلخ مردي گرسنه چشم و خسيس طمع بود و هر چند گاه يك بار آنچه خواجه اندوخته بو ميگرفت، و بدو گفت: «اي حسن، تو كاتبي و ترا قلمي بس باشد.»
خواجه مدتي بر طمع و رفتار بد حاكم صبوري كرد اما سرانجام ناشكيبا شد، و در سال 443 با دو پسرش فخر الملك و مؤيد الملك به خدمت داوود چغري بيگ پدر آلب ارسلان رفت. وي چون نشانههاي هوشمندي و كفايت در جبين حسن ديد او را به پسرش سپرد و سفارش كرد كه پيوسته گراميش بدارد.
در زمان پادشاهي آلپ ارسلان خواجه به او خدمات شايان كرد و به همت وي حدود حكومت سلجوقيان گسترش بسيار يافت؛ و آن گاه كه آلپ ارسلان بقراط پادشاه ابخاز را شكست داد و با او صلح كرد دخترش را به زني گرفت، و چون شاه به ايران بازگشت دختر بقراط را طلاق داد و زن خواجه كرد.
خواجه در سال 457 قمري نظاميه بغداد را بنا نهاد.
آلپ ارسلان روز دهم ربيع الاول 465 قمري به دست يوسف خوارزمي مضروب شد و چون زخمش كاري بود وليعهد هفده سالهاش را به خواجه سپرد. خواجه نظام الملك كه مدت دوازده سال وزارت اين پادشاه را كرده بود از اين پس وزارت پسرش را به عهده گرفت و به وي نيز خدمتهاي شايان كرد؛ اما اندك اندك بر اثر سعايت گرانجانان روابط او و شاه تيره شد، و سرانجام شب جمعه يازدهم رمضان در ديه صحنه نزديك نهاوند و به دست ابو طاهر اراني كه در لباس صوفيان درشده بود به قتل رسيد، و پنج هفته بعد روز جمعه 15 شوال 485 برابر 23 نوامبر 1092 ملكشاه نيز در سي و هشت سالگي درگذشت و به قولي به وسيله كسان و
ص: 1822
دوستداران خواجه مسموم شد.
خواجه چندين پسر داشت كه همه داراي مناصب مهم بودند، منصور جمال الملك، حسين مكني به ابو عبد الله ملقب به عز الملك، ابو القاسم ملقب به عماد الملك، عبيد اللّه مكني به ابو بكر ملقب به معز الملك، مظفر مكني به ابو الفتح ملقب به فخر الملك، عثمان ملقب به شمس الملك، قوام الدين مكني به ابو نصر ملقب به ضياء الملك، عبد الرحيم ملقب به بهاء الملك، امير منصور از جمله پسرانش بودند.
سياست نامه كه از آثار مهم منثور زبان فارسي است و در نيمه دوم قرن پنجم نوشته شده اثر قلمي خواجه است.
نظام الملك دوازده مدرسه به نام نظاميه در شهرهاي بغداد، موصل، اصفهان، بصره، بلخ، آمل، جزيره ابن عمر، مرو، خرگرد خواف، هرات، نيشابور، طبرستان تأسيس كرد.
خواندمير: خواجه غياث الدين بن خواجه همام الدين بن خواجه برهان الدين محمد شيرازي معروف به خواند مير به سال 880 هجري قمري در هرات به دنيا آمد. مادرش دختر مير محمد بن خاوند شاه بود. سالي چند وزارت سلطان محمود پسر ابو سعيد گوركان پادشاه ماوراء النهر را داشت؛ سپس در جمادي الآخر سال 934 راهي هند شد و در ماه محرم 935 در آگرا به خدمت بابر پادشاه هند درآمد. در سال 937 بابر درگذشت و خواجه خواند مير همچنان در دربار پسرش به عزت ميزيست و كتاب همايون نامه را در ذكر فضائل او، و شرح بناهايي كه به فرمان وي ساخته شده بود نوشت. ديگر آثارش خلاصة الاخبار في احوال الاخيار است كه به نام امير عليشير نوايي نوشته است. اين كتاب در شرح خلقت و مشتمل برده مقالت است كه به ترتيب درباره انبياء، حكما، پادشاهان پيش از اسلام ايران و عرب، سيره پيغمبر اكرم، خلفاي راشدين و ائمه اثني عشر، امويان، عباسيان، سلاطين ايران تا دوره مغول، چنگيزيان، و تيموريان بحث شده است
ديگر تأليفاتش منتخب تاريخ وصاف و مآثر الملوك ميباشد. اما مهمترين تصنيفاتش حبيب السير است كه شامل وقايع از خلقت آدم تا سال 930 هجري قمري است.
خواند مير در سال 942 درگذشت، و بنا به وصيتش نزديك قبر نظام الدين اولياء و امير خسرو دهلوي واقع در دهلي به خاك سپرده شد.
عقيده محقق و مورخ معروف كسروي درباره كتاب حبيب السير چنين است:
«اگر حبيب السير با روضه الصفا و ناسخ التواريخ و تاريخ گزيده و مطلع السعدين و مانند اينها سنجيده شود حبيب السير از همه اينها بهتر است. زيرا در شمردن خاندانهاي پادشاهي بر همه آنها بيشي دارد و آن گاه داستان شاه اسماعيل را كه همزمان بوده نيك نوشته است. ولي اگر بخواهند بگويند از ديده تاريخنگاري و شرطهاي آن نيز كتاب بسيار نيكي است چنين گفتهاي درخور پذيرفتن نخواهد بود. زيرا معنايي كه ما براي تاريخنگاري نگاشتيم و شرطهايي كه شمردم در اين رشته تاريخهاي فارسي نابود است.
اين تاريخنگاران بيش از همه به ستايشگري و چاپلوسي ميپرداختهاند و كساني كه در
ص: 1823
پي نيك و بد و درست و نادرست باشند نبودهاند. دشمنان ايران را از نگهداران آن جدا نگرفتهاند. ستم را از دادگري بازنشناختهاند. تيمور و هلاكو و ابقاخان را با اسماعيل ساماني و يعقوب ليث و محمود غزنوي به يك رشته كشيدهاند؛ دوست و دشمن و خودي و بيگانه همه را به يك ديده ديدهاند. از اين گونه ايرادها چندان است كه به آساني شمرده نشود.
حبيب السير و روضة الصفا به اندازه ظفر نامه و مطلع السعدين و جهانگشاي جويني و تاريخ وصاف و مانند اينها آلوده نيست ليكن به يك بار پاك هم نيست
حبيب السير و روضة الصفا و مانند آنها چون آغاز تاريخ را از آدم و حوا گرفتهاند يك بخش بزرگ آنها ارج تاريخي ندارد و بايد به يك بار كنار نهاد. اينست اگر آنها را بپيرايند بسيار كوچك درآيد.
دريا يا درياچه خزر، خزر نام قومي ترك نژاد بوده كه در زمانهاي خيلي قديم، از صحراهاي آسيا به اطراف حوضه جنوبي رود بزرگ ولگا كوچ كرده، ساكنان آنجا را فرمانبردار و خراجگزار خود كردهاند، و مدتي مديد در آن جا به دامداري و بازرگاني مشغول بودهاند.
مركز قوم خزر شهري بوده كه پس از ويران شدن آن شهر حاجي ترخان جاي آن بنا شده است.
در سال 449 ميلادي رئيس قبيله هون قوم خزر را زير فرمان خود درآورد، اما همين كه بزرگ آن قبيله درگذشت خزرها آزادي خود را بازيافتند، ولي در سال 462 ميلادي فرمانبردار بلغارها شدند.
انو شيروان شاهنشاه ساساني براي جلوگيري از هجوم خزرها به ايران و تاراجگري ايشان سدّ بزرگي در جلو گذرگاههاي آنها بست. گرچه اين تدبير مانع تجاوزها و غارتگريهاي آنان شد، اما با روميان در هجوم به ايران همراي و همدست شدند به آذربايجان تاختند و پس از اين كه سدّ شهر و آتشكده را ويران كردند به سرزمين خود بازگشتند.
خلفاي اموي و بني عباس نيز سالهاي دراز با قوم خزر در نبرد بودند و سرانجام اين قبيله جنگجو در فاصله سالهاي 354 تا 358 قمري- خورشيدي- به دست قيصر روس منقرض شدند.
اروپاييان درياي خزر را كاسپين ميگويند. اطلاق اين اسم بدين دريا به سبب سكونت قبيله معروف كاسپي در كرانههاي جنوب باختري آن بوده است.
يكي ديگر از نامهاي قديمي درياچه خزر آبسكون است. آبسكون بندر آباد و معتبري در مصب رود خانه گرگان، و نيز نام جزيرهاي در نزديكي اين بندر بوده و به همين مناسبت اين دريا را درياي آبسكون نيز ميگفتهاند، و امروز درياي مازندران هم مينامند.
باري، مساحت درياي خزر 438000 كيلو متر مربع است كه از اين مقدار 2330 كيلو متر مربع مساحت جزاير آنست و اگر بدانيد مساحت سطح زمين اعم از خشكيها و آبها 800، 100، 510 كيلو متر مربع، و مساحت آبهاي روي زمين- درياچهها، درياها، اقيانوسها،
ص: 1824
450، 982، 365 كيلو متر مربع است پهناوري درياي خزر نسبت به مساحت زمين و آبها و خشكيها چيزي به حساب ميآيد.
محيط درياي خزر تقريبا شش هزار كيلو متر، طولش 1205 كيلو متر، عرضش در بازترين جا نزديك 554 كيلو متر و در تنگترين محل 202 كيلو متر ميباشد و 79319 ميليون كيلو متر مكعب آب دارد؛ و براي اين كه عظمتش بهتر نموده شود بايد گفت درياچه مشهور ويكتوريا واقع در آفريقا فقط 000، 69 كيلو متر مربع، درياچه آرال 000، 62 كيلو متر مربع درياچه بايكال 000، 33 كيلو متر مربع وسعت دارد.
گودي درياي خزر در شمال و جنوب و شرق و غرب تفاوت دارد در قسمت شمال عمقش چندان كم است كه اگر تا مساحتي از كنارهها مرتبا لايروبي نشود كشتيها به گل مينشينند. در شرق بحر خزر، آن جا كه خليج قره بوغاز كل است و نور خورشيد بيشتر بر آن ميتابد عمق دريا در سطح وسيعي از دوازده متر تجاوز نميكند و بيشتر ميان يك تا چهار و پنج متر گودي دارد. در اين خليج و اطراف آن به طور متوسط هر سال آب دريا بر اثر تابش حرارت خورشيد بخار ميشود، و اگر تبخير آب در سطح وسيعتري از درياي خزر به همين شدت انجام گيرد پس از سپري شدن چند قرن اين دريا به بياباني پوشيده از نمك و املاح مختلف مبدل ميشود.
حدّ متوسط گودي درياي خزر 182 متر است و عميقترين نقطه آن كه در فاصله تقريبي صد كيلو متري چالوس است 946 متر ژرفا دارد؛ بنابر اين پس از درياچه بايكال واقع در سيبري كه عميقترين جايش 1523 متر گودي دارد و درياچه تانگانيكا كه بيشترين عمقش به 1435 متر ميرسد، خزر عميقترين درياچههاي دنياست.
اقيانوسها و درياها چون به هم راه دارند و آبهاشان بر اثر جريانهاي دريايي، باد، اختلاف درجه حرارت و عوامل ديگر جا به جا ميشود، از نظر شوري و آميختگي و مواد ديگر با هم اختلاف زياد ندارند، اما درياچهها به اقيانوسها و درياها راه ندارند و هرچه بر عمرشان بگذرد بر اثر ورود مواد مختلف و نمك، شوري و غلظت آبشان بيشتر ميشود. آب بعضي درياچهها مثل درياچه بحر الميت و اروميه آن قدر شور و تلخ است كه هيچ جانداري در آن قادر به زندگي نيست.
نمك آب درياي خزر از بيست و هفت در هزار بيشتر نيست بنابراين از آب اقيانوسها و درياهاي آزاد كه به طور متوسط سي و پنج در هزار نمك دارند، شيرينتر ميباشد، و اگر آب درياچه خزر بيش از اندازه بدمزه است به خاطر املاح مختلف مخصوصا سولفات دومنيزي محلول در آن است.
بعضي درياچهها در بلندي و برخي در پستي واقع شدهاند سطح درياچههاي كوچك و بزرگ فلات تبّت نزديك پنجهزار متر از سطح دريا بالاتر، و سطح درياچه بحر الميت چهار صد متر از سطح دريا پايينتر است. اما سطح درياچه خزر در حدود 6/ 27 متر از سطح درياهاي آزاد پايينتر ميباشد و مقدار آبي كه رودخانههاي بزرگ ولگا و ارس و چند
ص: 1825
رودخانه متوسط و كوچك و كوچكتر وارد آن ميكنند جبران تبخير آن را مينمايند. به همين سبب است كه طي ربع قرن اخير بلندي آب ثابت مانده و سطح آب فرو ننشسته است.
پس از اين كه كشور شوروي به منظور توسعه آبياري و كشاورزي و به كار انداختن كارخانهها در برابر جريان رود ولگا سدهاي بزرگ ساخت و مقدار آب رودخانه به حدّ فاحش كاهش يافت بيم آن بود كه بر اثر كم شدن واردات سطح خزر اندك اندك فرو نشيند. اما پس از اين كه جريان آب دو رود پچورا و ويجكدا را به رود ولگا ملحق كردند اين نگراني برطرف شد.
اكنون درياي خزر به وسيله كانالهايي كه كار ساختمان آنها در سال 1952 ميلادي- خورشيدي- پايان يافته و افتتاح شده از راه ولگا و دن به درياهاي آزاد سياه، آزف و بالتيك و درياي سفيد مربوط شده و كار حمل و نقل دريايي را بر روسيّه آسان كرده است.
درياي خزر يكي از منابع مهم اقتصادي و غذايي ايران و روسيّه است در اين درياچه چندين گونه ماهي پرورش مييابد كه همه مصرف غذايي دارند. افزون بر اين نود و پنج درصد خاويار جهان كه بهترين و پر بهاترين خاويارهاست از ماهيهاي مخصوصي كه در اين دريا پرورش مييابند به دست ميآيد.
در سالهاي اخير پرورش ماهي سفيد به سبب تكثير ماهيهاي كفال به حد زياد تقليل يافته. كفال كه روسيان به تكثير آن كوشيدهاند در شمار ماهيان گوشتخوارند و بچه ماهيهاي سفيد را ميبلعند.
آلودگي آب درياي خزر نيز يكي ديگر از موجبات جلوگيري از رشد و تكثير ماهي است. استخراج نفت در كنارههاي شمالي اين دريا و وجود كارخانههاي بسيار و كثرت رفت و آمد كشتيها آب دريا را به انواع روغنها و فضولات نفتي آلوده كرده و كار پرورش ماهيان را دشوار ساخته است.
اثر جزر و مد در درياچهها به مقدار زياد كمتر از درياها و اقيانوسهاست، از روي ديگر درياچهها چون در خشكي محصورند و از جريانهاي شديد دريايي بركنار، از درياها آرامترند، و موجهاي سخت و سنگين و پر خطر كمتر در آن جا برميخيزد، اما درياي خزر برخلاف اين اصل كلي، توفانزاي، موجخيز و خطرمند ميباشد. اما در اين دريا مخصوصا در كنارههايش كوسه و ديگر جانوران دريايي خطرناك وجود ندارد.
اين نكته گفتني است كه آب بيش از صد و سي رودخانه به اين دريا ميريزد، و در مجموع هر سال به طور متوسط سيصد و بيست كيلو متر مكعب آب به درياي خزر سرازير ميشود.
بزرگترين رودهايي كه به اين دريا ميپيوندد ولگاست كه از بسياري عظمت در آن كشتيراني ميشود. اين رود پر آب به تنهايي به طور متوسط هر سال دويست و پنجاه كيلو متر مكعب آب وارد اين دريا ميكند.
بيشتر رودهايي كه وارد درياي خزر ميشوند از شمال و شمال غربي و مغرب سرچشمه ميگيرند و جريان مييابند. كورا يا كورش كه سرچشمهاش كوههاي جمهوري آذربايجان است
ص: 1826
هر سال بين 7/ 11 تا 6/ 22 كيلو متر مكعب آب وارد دريا ميكند.
از رود اورال سالانه ميان 6/ 9 تا 4/ 11 و از رودخانههاي ايران ساليانه بين ده تا پانزده كيلو متر مكعب آب وارد درياي خزر ميشود.
آب اين رودخانهها كه همه شيرين ميباشند تركيبات املاح دريا را مخصوصا در قسمت شمال به صورت محسوسي تغيير ميدهند. مقدمة بايد دانست كه تركيب آب درياي خزر با آب اقيانوسها اختلاف دارد مثلا اگر بنابر آنچه دانشمندان آزمايش كردهاند نسبت سولفات دومنيزي آب اقيانوسها 4/ 6 و سولفات دو كلسيم 94/ 3 كلرور دومنيزيوم و كلر بروموردومنيزي 44/ 9 و كربنات دو كلسيم و كلروردوپتاس 69/ 1 باشد تركيب املاح آب درياي خزر از نظر مواد مذكور به ترتيب 58/ 23، 92/ 6، 54/ 4، 24/ 1، 21/ 1 ميباشد. همچنين بايد دانست شوري آب اين دريا در قسمت جنوب بين دوازده، سيزده در هزار، در مصب رود ولگا دودهم در هزار، و در ميان دريا دوازده در هزار است، در حالي كه شوري آب اقيانوسها به طور متوسط از 35 در هزار تجاوز ميكند؛ و نيز بايد به خاطر داشت چون كرانههاي خاوري به سبب موقع طبيعي و نزديك بودنش با صحرا گرمتر است شوري آب آن منطقه دريا اندكي بيشتر ميباشد.
آب درياي خزر در فصول چهار گانه به سبب كاهش يا افزوني مقدار آب رودخانهها كه هر فصل، تغيير مييابد. يخ بستن قسمتي از آب رودخانهها در زمستان و ذوب شدن آنها در بهار در اين امر مؤثر است. توضيح بيشتر اين كه در فصل زمستان به سبب كاستن آب شيرين رودخانهها و يخ بستن آنها، شوري آب در قسمت شمال دريا افزايش مييابد؛ برعكس در اين فصل از شوري آب در قسمت جنوب به علت سرد شدن هوا و كاهش تبخير كمتر ميشود. در فصل بهار و تابستان عمل به عكس انجام ميگيرد يعني در شمال و مغرب به سبب افزايش آب شيرين رودخانههايي كه وارد دريا ميشوند از شوري آبهاي شمال و مغرب كاسته ميشود و شوري آبهاي جنوبي به سبب افزايش تبخير بيشتر ميگردد.
اين نكته درخور توجه و امعان نظر است كه آخرين نقطه جنوبي اين دريا در 36 درجه و 34 دقيقه عرض شمالي و آخرين نقطه شمالي در 47 درجه و هفت دقيقه عرض شمالي واقع است و بر اثر اين اختلاف و عوامل مؤثر ديگر حرارت آب درياي خزر در شمال و جنوب تفاوت مييابد. مثلا در ماه اسفند كه حرارت آب در شمال يك تا پنج درجه زير صفر و گاهي پايينتر ميشود حرارت آب در قسمتهاي جنوبي هشت تا ده درجه بالاي صفر است. اما در فصل تابستان درجه حرارت بخشهاي شمالي و مياني و جنوبي تقريبا يكسان است.
آب درياي خزر نه تنها بر اثر حرارت و باد و اختلاف شوري و شيريني و عوامل ديگر در سطح جابهجا ميشود بل كه بر اثر نيروي عواملي ميان آبهاي طبقات بالا و زير جريانهايي به صورت عمودي صورت ميپذيرد، و بر اثر وقوع اين جابهجايي مقدار زيادي مواد غذايي كه در آبهاي اعماق دريا ذخيره شده بالا ميآيد و ماهيان از همين مواد تغذيه ميكنند و بزرگ ميشوند. اين نكته نيز درخور يادآوري است كه اصولا درياي خزر موجزاي است، و گرچه در
ص: 1827
ماههاي- ارديبهشت و خرداد و تير نسبتا آرام است در ماههاي ديگر در آن موجهاي عظيمي برميخيزد كه گاه ارتفاع آنها از دوازده متر و طولشان از دويست متر درميگذرد.
به طور كلي ميتوان دگرگونيها و تغيّرات آب و هواي اين دريا را در چند جمله به اين شرح بيان كرد: در فصل زمستان هواي بخش جنوبي معتدل و ملايم، و در قسمت شمال سرد و يخبندان و توفاني است، و در فصل تابستان هواي سراسر دريا گرم و نسبتا خشك است.
در پايان مقال بيمناسبت نيست گفته شود رودهاي ولگا و كورا و اورال و اترك به طور متوسط هر سال در حدود نود و دو ميليون تن مواد رسوبي وارد درياي خزر ميكنند.
دليجان الكسيس سولتيكف درباره دليجان نوشته است.
دليجان حتي از يك شهرك كوچكتر است و به شكل دهكدهاي جلوه ميكند.
تودههاي كود و خاشاكي كه در اطراف آبادي جابجا روي هم انباشته شده نشانگر اين واقعيت است كه در محل آدميان زندگي ميكنند. جايگاه سكونتشان زاغههايي است كه زير زمين كندهاند. لباسشان شبيه لباسهاي ايرانيان است.
دين كاسيوسDion Cassius نام مورخ معروف كه در حدود سال 155 ميلادي در نيسهNicee به دنيا آمد. وي به زبان يوناني تاريخي نوشت كه هنوز مورد توجّه محققان است.
ديوان مجموع آثار منظوم هر شاعر است، همچنين دفتري كه جمع آثار شاعري در آن فراهم آمده باشد.
سازمان اداري و محاسبات، همچنين مطلق تشكيلات اداري را نيز ديوان ميگويند، چنان كه در دوران فرمانروايي مغولان رئيس كل تشكيلات اداري را صاحب ديوان ميگفتند.
«من اصفهان الي يزد خواست: از اصفهان تا ديه اصفهانك سه فرسنگ، از اوتاديه مهيار كه سر حدّ ملك فارس است پنج فرسنگ؛ از او تا شهر قومشه شش فرسنگ جمله باشد از اصفهان تا قومشه چهارده فرسنگ و از قومشه تا رود كان پنج فرسنگ، و از اوتاديه يزد خواست هفت فرسنگ.
جمله باشد از قومشه تا يزدخواست دوازده فرسنگ، و از اصفهان بيست و شش فرسنگ. از يزد خواست راه زمستان به بند عضدي رود به دست چپ، و راه تابستان به دست راست، به كوشك زرد. من يزد خواست به طريق الصيفيه الي شيراز. از يزدخواست تا ديه گرد و هشت فرسنگ، از او تا كوشك زرد هفت فرسنگ، از او تا رباط صلاح الدين به دشت رون پنج فرسنگ. در اين راه كريوه مادر دختر است. از او تا رباط فول شهريار سه فرسنگ، از او تا قصبه ما بين هفت فرسنگ. در اين راه كريوه مايين است سنگلاخي درشت، و تا مايين همه راه سنگلاخ است. ازو تا فولنو چهار فرسنگ، قلاع اصطخر و شكسته به دست چپ بر سر راه است. از فول تا ديه گرگ پنج فرسنگ، از او تا شهر شيراز پنج فرسنگ جمله باشد. از يزد خواست تا شيراز چهل و چهار فرسنگ و از قومشه پنجاه و شش فرسنگ و از اصفهان هفتاد فرسنگ، و از كاشان صد و دو فرسنگ، و از سلطانيه صد و شصت و شش فرسنگ».
صفحات 184، 185 نزهة القلوب حمد اللّه مستوفي به اهتمام گاي ليسترآنج رباب ساز زهي قديمي، داراي قاب مستطيل يا گرد يا كشكولي كه بعضي از اقسامش با ناخن يا
ص: 1828
مضراب، و برخي با قوس (آرشه) نواخته ميشده است. رباب در تاريخ سازهاي زهي در اروپا تأثير بسيار قابل ملاحظهاي داشته است و بلا شك وسيله ورود آرشه به مغرب زمين بوده، و بعضي آن را نياي ويولن دانستهاند. به هر حال ساز زهي قرون وسطايي موسوم به ربكRebek از رباب مقتبس است و بعضي آن را نياي ويولن و ويولن سل شمردهاند.
برگرفته از ستون دوم صفحه 1072 جلد اول دائرة المعارف فارسي به سرپرستي دكتر مصاحب.
رباعي: شعري است داراي چهار مصراع كه مانند دو بيتيهاي قديم مصراعهاي اول و دوم و چهارم آن به يك قافيه بوده، و شاعر در قافيه مصراع سوم آزاد باشد.
از نظر وزن رباعي مركب از دوازده هجاست كه تا هجاي دهم مرتب دو هجاي بلند و دو مجاي كوتاه در پي هم واقع ميشود و هجاي يازدهم و دوازدهم بلند ميباشد بنابر اين بر وزن لا حول و لا قوة الا باللّه در ميآيد.
در سرودن رباعي رودكي، خيام، ابو سعيد ابو الخير، و مولانا جلال الدين بلخي و ابن يمين مقامي بس ارجمند دارند؛ بويژه رباعيات خيام شهرت جهانگير پيدا كرده زبانزده خاص و عام است. بديع و قافيه تاليف مرحومان دكتر محمد خزائلي- دكتر حسن سادات ناصري
رستم پهلوان نامي ايران از پيوند زال و رودابه دختر مهراب پادشاه كابل در وجود آمد. چون هنگام وضع حمل رودابه فرا رسيد زادن بر او چنان دشوار آمد كه از بسياري درد سخت رنجور شد، و چون چارهگري بر همگان مشكل آمد سام پر سيمرغ را آتش زد تا آن پرنده به ياريش شتابد.
سيمرغ پرش را به سام داده بود تا هر وقت وي در پيشبرد كاري عاجز ماند آن را آتش بزند تا به كمكش آيد. چون سيمرغ حاضر آمد گفت چندان به رودابه شراب بنوشانند تا بيهوش شود، آن گاه پهلويش را بشكافند و طفل را بيرون آورند، و پس از آن پهلويش را بدوزند. چنين كردند.
از آغاز تولد نشان دليري و پهلواني در چهر و جبين رستم نمايان بود، و چندان كه ميباليد علامات هوشمندي و زيركي و خردوري و برومندي روشنتر در وجودش نمودار ميشد، چنان كه بر دست او كارها رفت كه شرحش را دفترها بايد.
اين نكته گفتني است كه لفظ رستم از دو جزء رئوز به معني رشد و نمو و تهم به مفهوم تن و بدن تركيب يافته كه روي هم به معني كشيده اندام، بلند بالا و جسيم است. رستم را در زبان پهلوي رات استحمكRat Staxmak و در اوستا رئوته استخمهRaata Staxma ميخوانند.
ركن الدوله: مرداويج به انجام دادن مراسم و سنتهاي باستاني ايرانيان اعتقاد استوار داشت. در سال 323 هنگامي كه در اصفهان بود وقتي جشن سده فرا رسيد دستور داد مراسم جشن را هر چه باشكوهتر فراهم كنند و خود روز قبل از اجراي مراسم به بازرسي مقدمات جشن رفت و چون آن را ناقص و ناتمام يافت بر متصديان مربوطه خشم گرفت و آنان را بيم داد كه به سختي مجازات خواهد كرد.
ص: 1829
چون مرداويج اميري تند خو و بيرحم بود بزرگان بر جان خويش ترسيدند، غلامان ترك درصدد كشتنش برآمدند. و روزي كه به گرمابه رفته بود بر او حمله بردند و وي را كشتند.
مقارن اين احوال حسن بويه- ركن الدوله- كه در اهواز به گرگان بود گريخت و خود خود را به فارس مقرّ برادرش علي- عماد الدوله- رساند. علي بويه لشكري در اختيار حسن نهاد و او را مأمور فتح اصفهان كرد، و او پس از فتح اين شهر به عزم تصرف همدان و ري و قزوين و كاشان راهي آن حدود شد. اما وشمگير بن زيار در سال 327 اصفهان را از حسن ركن الدوله پس گرفت و پسر بويه به اصطخر گريخت. ولي بسي برنيامد كه ركن الدوله و برادرش عماد الدوله دگر بار اصفهان را به تصرف خويش درآوردند. و از آن پس بر طبرستان نيز دست يافتند.
پس از مرگ وشمگير كه روز اول محرم 357 اتفاق افتاد ابو منصور بهستون جاي او را گرفت. بزرگان جانب قابوس پسر ديگر وشمگير را گرفتند و بهستون به ركن الدوله پناه برد و دخترش را به زني به ركن الدوله داد كه مادر عضد الدوله هموست.
در سال 360 حسن ركن الدوله درگذشت. وي پيش از مرگ مملكتش را ميان سه پسرش عضد الدوله، مؤيد الدوله، و فخر الدوله تقسيم كرد. بدين سان كه فارس و كرمان و سواحل را به عضد الدوله، اصفهان را به مؤيد الدوله، و همدان و برخي شهرهاي مركزي را به فخر الدوله سپرد.
نام روزهاي ماههاي پارسيان روز اول: هرمزد؛ روز دوم: بهمن؛ روز سوم: ارديبهشت؛ روز چهارم:
شهريور؛ روز پنجم: اسفند ارمذ؛ روز ششم: خرداد؛ روز هفتم: مرداد؛ روز هشتم: دي بآذر؛ روز نهم: آذر؛ روز دهم: آبان؛ روز يازدهم: خور؛ روز دوازدهم: ماه، روز سيزدهم: تير؛ روز چهاردهم: گوش؛ روز پانزدهم: دي بمهر؛ روز شانزدهم: مهر؛ روز هفدهم: سروش؛ روز هجدهم: رشن؛ روز نوزدهم: فروردين؛ روز بيستم: بهرام؛ روز بيست و يكم: رام؛ روز بيست و دوم: ماذ؛ روز بيست و سوم: دي بدين؛ روز بيست و چهارم: دين؛ روز بيست و پنجم: ارد؛ روز بيست و ششم: اشتاذ؛ روز بيست و هفتم: آسمان؛ روز بيست و هشتم: زامياذ؛ روز بيست و نهم: مهر اسفند؛ روز سيام: انيران.
روم شرقي: در زمان سلطنت يزد گرد اول چهاردهمين پادشاه سلسله ساساني تئودز امپراتور رم چون مرگ خود را نزديك ديد مملكتش را ميان دو پسرش آركاديوس و هنريوس تقسيم كرد (سال 395 ميلادي) روم شرقي را به آركاديوس، و روم غربي را به پسر ديگرش داد. آركاديوس چون طفل بود و قابليت كشورداري نداشت تئودز تربيت و حمايت او را به يزد گرد پادشاه ايران سپرد؛ و يزد گرد از سر جوانمردي انتيوخوس يكي از بزرگترين دانايان دربار خود را به قسطنطنيه پايتخت روم شرقي فرستاد و اعلام كرد هركس به دشمني آركاديوس برخيزد چنانست كه به خصومت شاه توانمند ايران برخاسته است. و يزد گرد تا زماني كه زنده بود از حمايت آركاديوس دريغ نورزيد. حتي هنگامي كه آلاريك، روم غربي را به تصرف خويش درآورد و شاه ايران در چنين فرصت مناسب ميتوانست به آساني بيزانس را ضميمه كشور خود كند، چنين نكرد.
سالهاي پس از اين واقعات سرزميني كه بعدها عثماني نام يافت بر اطلاق روم ناميده
ص: 1830
ميشد.
رود ريون- دكتر هينريش بروگش سفير پروس در دربار ناصر الدين شاه درباره اين رود در سفرنامهاش نوشته است: نام اين رود سابقا فاسيس بوده و درباره آن داستانهاي زيادي بر سر زبانهاست.
نزديك مصب، در كنارههاي راست رودخانه جنگلهايي انبوه، و در طرف چپ قلعهاي قديمي است، و در دو سو خانههاي چوبي بسيار است كه جدا از هم ساختهاند. هر چه از مصب رودخانه دورتر شوند جنگلهاي دو طرف انبوهتر ميشود و باتلاقهاي طرفين رودخانه هواي آن جا را ناسازگار ميكند. در فاصله بيشتر از مصب، جنگلها تنگ شده و جاي آنها را تپههايي گرفته كه تك درختهايي روي آنها خودنمايي ميكنند، و در فاصلهاي بس بيشتر جاي اين تپهها كوههايي است كه قلههاشان پوشيده از برف ميباشد. در فواصل متفاوت جويهايي به رودخانه ميپيوندد كه بر مقدار آب و عرض آن ميافزايد چنانچه در بعضي جاها عرض رودخانه ريون به اندازه پهناي رود نيل در مصر يا رود رن در آلمان ميرسد.
در كتابهاي تاريخ آمده است كه چون ديوان و اهريمنان از تولّد يافتن زردشت آگاه بودند فراهيم را به افسون و دمدمه وادار كردند كه دغدوDaqdu يا دغدويهDoqduya دخترش را از خانوادهاش براند. اين دختر پاكيزه دامن و پاك انديش از سر ناچاري به دودمان سپتمان پناه برد.
افراد اين قبيله اصيل كه به نجابت معروف بودند دغدو را چون دختر خود به گرمي و مهرباني پذيرفتند و پس از سپري شدن مدتي وي همسر پوروشسپPurusasP پسر مهتر قبيله شد، و چون هنگام تولد زردشت- در اوستا زردوشتراzaratustra خداوند شتر زرد يا شتر خشمگين يا شتر پير ناميده شده است.- فرارسيد اهريمنان و زشتگاران و دروغگويان ترسان شدند، و جملگي به بيابانها و غارها و بيغولهها پناه بردند.
زردشت از هفت تا پانزده سالگي نزد دانا مردي نژاده به آموختن كشاورزي و درمان كردن بيماران و اصول مذهبي پرداخت. چون زماني گذشت تورانيان به ايران تاختند. زردشت نيز با گروه رزمندگان به دفاع پرداخت، بر زخم مجروحان مرهم مينهاد، و آنان را درمان ميكرد.
پس از گذشت سالها زردشت به ميان قبيله خود بازگشت و به خلوت پناه برد تا در تنهايي براي رهايي مردمان از بد آموزي و افسونگري اهريمنان و ديوان و دور كردن مردمان از دروغگويي، روي آوردن آنان به نيكي كردن و كشتگري و آباداني چاره بينديشد. سرانجام پس از ده سال مكاشفه اهورا مزدا كتاب اوستا را به او داد.
وي در آغاز تبليغ دين خويش بر اثر مخالفت و دشمني بعضي از صاحبان نفوذ ناچار شد در فصل زمستان از زادگاهش واقع در شمال غربي با پدر، مادر، سه دختر و سه پسر و همسرش هووي و بعض از پيروانش به سوي شمال شرق برود.
بعد از تحمل رنجها بسيار به جايي رسيد كه گشتاسپ بر آن پادشاه بود. نزد او رفت و از بيهودهكاري، شرك و بتپرستي، و يگانگي خدا و ستودگي راستي و درستي سخنها گفت و
ص: 1831
وي را به پذيرفتن آيين خود دعوت كرد. گشتاسپ به تشويق جاماسپ وزير دانا و هوشمندش آيين زردشت را پذيرفت و خلقي انبوه به پيروي از پادشاه خويش بدين دين گرويدند. آن گاه جاماسپ پوروچيستاPouruchista دختر زردشت را به زني گرفت.
در آيين زردشتي احترام به چهارپايان مخصوصا گاو كه وسيله خيش كردن زمين و انواع فوايد است همچنين لزوم كار و كوشش، پرهيز از دروغ گفتن، توجه به كشاورزي و آباداني، منع گريه و سوكواري توصيه شده است.
چنان كه ياد شد كيش زردشت مبتني بر خداپرستي است نام خدا آهورا مزداست و سپنتا مينو مقرب او، و هفت امشاسپند مجري مشيّت و ارادهاش ميباشند. در كيش زردشتي، آخرت، روز شمار، پل صراطchinvant ميزان داوري، و بهشت و دوزخ به روشني تمام تصريح شده، و از آنچه محققان و پژوهندگان درباره زندگي و آيين و خشور بزرگ ايران باستان و مصلح نامور نوشتهاند اين نكته مسلم است كه كيش زردشتي در زمان پادشاهي اردشير درازدست- از سالهاي 464 تا 422 پيش از ميلاد تا حمله اسكندر گجستك به اين سرزمين، مذهب رسمي ايرانيان بوده است. سلاطين نخستين سلسله اشكاني به كيش با آفرين زردشتي اعتنا و توجه نداشتند، اما پادشاهان متأخر اين طبقه آن را گرامي ميداشتند، چنانكه بلاش- دوران پادشاهي از 77 تا سال 51 پيش از ميلاد- گروهي از دانايان و پژوهندگان را به جمعآوري و تدوين اوستا مأمور كرد. در دوران سلطنت سلاطين ساساني خاصه در آغاز ظهور آن دين زردشت مذهب رسمي ايران بود.
پس از ظهور اسلام حضرت رسول با زردشتيان به تساهل و اغماض رفتار ميفرمود و با زردشتياني كه از زمان سيادت ايرانيان بر عربستان در آن سرزمين توطّن اختيار كرده بودند به مدارا و شكيبايي عمل، و پيروان خويش را از آزردن آنان منع ميكرد. با اين همه شواهد نشان ميدهد كه پس از رحلت آن حضرت و گذشتن سالها بر اين حادثه رفتار مسلمانان نسبت به زردشتيان ناملايمتر از رفتار آنان به يهوديان و مسيحيان بوده است.
متقابلا زردشتيان سعي كردند به مردمان خاصه به بد خواهان خويش تفهيم كنند كه آنان خداپرست، و داراي كتاب آسماني ميباشند.
اندك اندك سخنان مبلغان زردشتيان مورد قبول مسلمانان قرار گرفت، و از آن پس از آزار يا خراب كردن آتشكدههاي آنان سخني به گوش نرسيد. اوستا را از كتب مسلم به شمار آوردند.- اوستا كنوني شامل پنج بخش يسنا، يشتها، و يسپرد، خرده اوستا، و ونديداد ميباشد- و حمايت آنان را لازم شمردند. چنانكه در سال 225 هجري وقتي در سغد برخي از افراد پايين مرتبه حكومت و متزهدان قشري به زردشتيان به نوعي تعدي كردند، حاكم آنان را به شدت مجازات كرد. و نيز شواهد نشان ميدهد كه تا پايان قرن چهارم هجري آتشكدههاي زردشتيان در بسياري از نقاط فارس كه مركز آنان بوده است داير بوده است، و آنان با آزادي تمام آداب و مراسم مذهبي و جشنهاي خود را بجا ميآوردهاند، چنان كه آتشكده آذر فرنبغ بر سر راه سيران به دارابگرد با عظمت و شكوه تمام داير بوده است، و هنوز اين آزادي برقرار است.
ص: 1832
به هر روي در اين جا بيش از اين درباره زردشت و زردشتيان مجال گفتگو نيست، اما گفتني است برخلاف آنچه شاردن نوشته زردشتيان آتشپرست نبودهاند، بل كه به آب و آتش احترام بسيار مينهادهاند و آلودن آنها را گناه ميشمردهاند.
اين نيز گفتني است چون در زمان پادشاهي ساسانيان مردم به زبان اوستا آشنا نبودند آن را به زبان پهلوي برگرداندند و زند ناميدند، و تفسير آن را پازند گفتند.
شت زردشت در هفتاد و هفت سالگي در دومين هجوم ارجاسپ توراني به بلخ به دست بره ترك رشBratrok ros يكي از افراد خانواده كرپKaraP تورانيان كشته شد.
سرهنگ گاسپار دروويلDrowvjlle در سفرنامهاش كه در سال 1191 شمسي برابر 1812 نوشته زن ايراني را چنين وصف كرده است:
بيگمان زنان ايراني زيباترين و دلفريبترين زنان جهانند. با اينكه بسياري از جهانگردان زيبايي زنان گرجي و چركسي را به حد مبالغه ستودهاند من بر اين باورم كه زنان هيچ كدام از اين دو سرزمين از نظر زيبايي با زنان ايراني درخور برابري نيستند. زنان ايراني باريك اندام و خوش قد و قامتند. چهرهشان از زيبايي و لطافت طبيعي بهرهمند است. چون بدنشان كمتر در معرض تابش نور خورشيد قرار دارد پوست بدنشان سپيد و نرم و لطيف است.
گيسوانشان سياه و بلند است؛ پيشاني سپيد و بلند، ابروان كمند و پيوسته، چشمان سياه و درشت و بادامي، بيني قلمي، و دهان كوچك دارند. آنان كه ميپندارند چشمانشان درشت نيست براي رفع اين نقص با ميل عاج به چشم خود سرمه ميكشند. با اين كه اغلب آنان قليان ميكشند دندانهايشان سپيد است. ذقنشان كوچك و صورتشان گرد و گردنشان بلند است.
همواره از زيبايي و خوشتراشي دست و بازوي خود مواظبت ميكنند، و هر چند گاه يك بار به دست و پاي خود حنا ميبندند. زنان گرجي نيز گرچه بسيار زيبا و خوش منظر و خوش قد و بالايند اما هرگز جذابيت و دلفريبي و هوسانگيزي زنان ايراني را ندارند. زنان ايراني به پيرايه و زيور چندان دلبستگي دارند كه باور نميتوان كرد حتي آنان كه فقيرند از داشتن زينت آلات محروم باشند. به اعتقاد من زنان ايران پاكدامنترين و پر آزرمترين زنان روي زمينند. ديد و بازديدهاي زنان ايران بيشتر در حمام صورت ميگيرد. آنان در آن جا رازهاي خويش را با هم در ميان مينهند. از شوهرانشان و روابط ايشان با ديگر زنان و كنيزان خود سخن ميگويند. از عروسيهايي كه بستگان يا همسايگانشان در پيش دارند، از روابط زنان آشناي خود با شوهرانشان صحبت ميكنند. شگفت اين كه بيشتر موضوع صحبتشان درباره نقاط ضعف و نقائص احتمالي ديگران ميباشد.
گفتني است كه بر اطلاق زيبايي زنان در نظر مردمان اقاليم مختلف متفاوت است.
ريدك خوش آرزو غلام خاص خسرو پرويز كه دانا مردي با ذوق و نكتهسنج و به دقايق لطايف و ظرايف آگاه بود زيبايي زن را چنين وصف كرده است: زيباترين زنان و جذابترين زنان آنست كه نه كم سال و نه بزرگ سال باشد نه دراز بالا و نه كوتاه قامت، نه لاغر و فربه؛ خوش قامت، زيباروي، خوش اندام، با پيشاني صاف، كمان ابروان، بادامي چشم، بيني به اندازه،
ص: 1833
لبها به رنگ عقيق و باريك، تنگ دهان، مرواريد دندان، خوشخند، چانه گرد، گردن چون صراحي، رنگ چون دانههاي انار، با پوستي چون حرير، مشكين موي، سيب پستان، كمر باريك چون زنبور، نرم شكم با نافي زرافشان، زيبا سرين، كوچك پا، خوشبوي، و با آوايي نرم، و كم گوي و با شرم (تاريخ ثعالبي ترجمه محمد فضايلي)
و وصف زن زيبا در داستان شيرين سمك عيار چنين آمده است: سروي ديد روان، رويي ماه شب چهارده، بالايي چون سرو، و گيسويي چون كمند سياه، خنديدني چون صبح، خراميدني چون كبك، جلوه كردني چون طاووس، اشكمي چون آرد كه ده بار به حرير ببيزي و به روغن به سرشي؛ و زنخداني سيمين، دهاني چنان كه چون سخن گفتي فهم نتوانستي كردن كه سخن ميگويد، بيني چون تيغ درم، چشمي چون چشم گور، گردني چون گردن غزالان، دنداني چون در، جبههاي چون تخته سيم، عارضي چون گل. (صفحه 622 سمك).
زنجان از نظر گاه كنت دوسرسي
زنجان شش هزار نفر جمعيت دارد و مركز ايالت كوچكي است. مردم اين شهر ناآرام، پرخاشگر، جنگطلب و شريرند. شهر مفلوك و فقير است و در بازارهايش جز پاره پارچههاي بيفايده و مقداري سبزيهاي نيم پلاسيده چيزي نديدم. غالب خانهها در حال ويراني است؛ اما چنين مينمايد كه در زمانهاي گذشته آبادان و بزرگ بوده است. آثار نقاشيهاي زيبا در بعضي ديوارهاي نيمه فرو ريخته شهر نمايان است؛ همچنين جا به جا نشانه فوارهها و درهاي منبت كاري شده و خرده شيشههاي رنگين ديده ميشود.
دكتر هينريش بروگش در سفرنامهاش چنين نوشته:
زنجان در دشتي وسيع و مرتفع كه پنج هزار پا از سطح دريا بلندتر است واقع شده. در خيابانهايش ديوارهاي گلي و بناها و منارههاي نيمه ويران ديده ميشود. در راه به مسجدي رسيديم كه گنبدي مزين به كاشيكاري بس زيبا داشت؛ اما چون در نگهداري و مرمت آن نكوشيده بودند در شرف انهدام بود. چنين مينمود كه در روزگاران گذشته اين شهر وسعت و آباداني زياد داشته و يكي از شهرهاي بزرگ ايران بوده است. اين شهر را اردشير بابكان 226 سال پس از ميلاد مسيح ساخته و بر اثر حملات مغولان ويران و غارت شده در سالهاي اخير نيز در نتيجه جنگ قواي دولتي با بابيها آسيب فراوان ديده است.
هواي زنجان سرد است. وضع مردم خوب نيست. فتحعلي شاه ميان شهر قصري ساخته كه در زمان سابق بسيار مجلل و با شكوه بوده اما اكنون رو به ويراني نهاده است.
تيرهاي تلگراف كه تازه در كنار جاده نصب شده و تا تهران امتداد دارد براي ما راهنماي خوبي بود.
بنا به نوشته گاسپار دروويل زنجان شهري است كهن در ميان دشتي سنگلاخ و باير و مركز حكومت منطقه خمسه ميباشد. اين شهر بر اثر هجوم سپاهيان تيمور ويران و از آن پس بازسازي شده اكنون داراي جمعيت زياد ميباشد؛ و در تيول يكي از منسوبان شاه است كه بيش از پانزده سال ندارد.
ص: 1834
مختصر آنچه تاورنيه درباره زنجان نوشته اينست:
زنجان شهري نسبة بزرگ است اما بد ساخته شده، كاروانسرايي بزرگ و بسيار خوب دارد.
الكسيس سولتيكف در سفرنامهاش نوشته:
زنجان نيز مانند ديگر شهرهايي كه طيّ اين سفر ديدهام كوچك است اما در نظرم آباد جلوه كرد.
از سفرنامه سيف الدوله
از سلطانيه الي زنجان كه شهر ولايت خمسه است گويا هشت ساعت قدري بيش يا كمتر است. اول راه چمن و هموار است از رودخانه سمان ارخي ميگذرد. وسط راه درهاي است. پس از اتمام دره از دامنه ميگذرد. پست و بلند كمي دارد. قبل از رسيدن و بعد از بيرون رفتن از دره طرفين راه بعضي محل زراعت و آبادي هست.
شهر زنجان پر دامنه بر بلندي زمين كنار دره رودخانه واقع است. طرف جنوبش رودخانه و درهايست. باغات بسيار در اين سمت شهر هست همه قسم ميوه دارند. بخصوص انگور. درخت بيد و كبوده در اين ولايت بسيار است و خيلي باليده ميشود. دور اين شهر قلعه مختصري دارد. هوايش سردسير، آبش از رود و قنات كه مردمش ترك زبان، اهل دهاتش بسيار پريشان و فقير، همه ولايت حاصلخيز و زراعت آبي و ديم هر دو دارند. بناي عالي در اين شهر نيست. حمّامها و كاروانسراها و بازارها دارند. همه نزديك به رسم دهات. مسگر در اين شهر بسيار است. مس ساخته از اين شهر به اطراف برند. اكثر اوقات در اين ولايت ارزاني است. در خارج آبادي شهر بعضي كاروانسراها جهت منزل كردن كاروان و مسافر ساختهاند بد نيست. از زنجان الي اوجان كه چمن مشهوري است پنج منزل است.
زمخشري: ابو القاسم محمود بن عمر بن محمد خوارزمي معروف به جار اللّه و منسوب به زمخشري ديهي از خوارزم بود، و سبب شهرتش به جار اللّه سالها مجاورت وي با خانه خدا بوده است.
زمخشري در نحو و لغت و تفسير و حديث سرامد دانشمندان زمان خود و مورد تكريم و تعظيم علماي معاصر خويش بود. از آثار اوست: مقدمة الادب در لغت؛ اساس البلاغه. سوائر الامثال، الكشاف في تفسير القرآن، كتاب المفصل.
زيارت نامه- چون برگرداندن زيارتنامه حضرت معصومه عليها السلام كه شاردن در سياحتنامه خود به زبان فرانسوي آورده به زبان فارسي درست نيست زيارتنامهاي كه زائران زمان حاضر ميخوانند ميآورم:
اذن دخول به قصد قربت
بسم اللّه و باللّه و في سبيل اللّه و علي ملّة رسول اللّه، صلي اللّه عليه و آله اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله اللهم صل علي محمد و ال محمد ربّ ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا
پس از رسيدن به مرقد بايد خواند
السلام علي آدم صفوة اللّه السلام علي نوح نبي الله السّلام علي موسي كليم الله، السلام
ص: 1835
علي عيسي روح الله، السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا خير خلق اللّه، السلام عليك يا صفي الله، السلام عليك يا محمد بن عبد الله خاتم النبيين، السلام عليك يا امير المؤمنين علي بن ابيطالب وصيّ رسول الله، السلام عليك يا فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين، السلام عليكما يا سبطي نبيّ الرحمه و سيدي شباب اهل الجنّة السلام عليك يا علي بن الحسين سيد العابدين و قرة عين الناظرين السلام عليك يا محمد بن علي باقر العلم بعد النبي السلام عليك يا جعفر بن محمد الصادق و البارّ الامين، السلام عليك يا موسي بن جعفر الطاهر الطهر السلام عليك يا علي بن موسي الرضا المرتضي السلام عليك يا محمد بن عليّ التقي السلام عليك يا علي بن محمد النقي الناصح الامين السلام عليك يا حسن بن علي السلام علي الوصي من بعده اللهم صلّ علي نورك و سراجك و وليّ وليك و وصيّ وصيك و حجتك علي خلقك السلام عليك يا بنت رسول اللّه السلام عليك يا بنت فاطمة و خديجة السلام عليك يا بنت امير المؤمنين السلام عليك يا بنت الحسن و الحسين السلام عليك يا بنت ولي الله السلام عليك يا بنت موسي بن جعفر و رحمة الله و بركاته السلام عليك عرف الله بيننا و بينكم في الجنة و حشرنا في زمرتكم و اوردنا حوض نبيكم و سقانا بكاس جدّكم من يد علي بن ابيطالب صلواة الله عليكم اسئل اللّه ان يرينا فيكم السرور و الفرج و ان يحمعنا و اياكم في زمرة جدّكم محمد صلي الله عليه و آله و ان لا يسلبنا معرفتكم انه ولي قدير اتقرب الي اللّه بحبكم و البرائة من أعدائكم و التسليم الي اللّه راضيا به غير منكر و لا مستكبر و علي يقين ما اتي به محمد و به راض لطلب بذالك و حمك يا سيدي اللهم و رضاك و الدار الآخرة يا فاطمة اشفعي لي في الجنة فانّ لك عند اللّه شانا من الشأن اللهم اني اسئلك آن تختم لي با السعادة و لا تسلب مني ما انا فيه و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم اللهم استحب لنا و تقبله بكرمك و عزتك و برحمتك و عافيتك و صلي الله علي محمد و اله اجمعين و سلّم تسليما يا ارحم الراحمين.
ژب- جبgob خداپرستي حقيقتشناس و ثروتمندي نامور و بخشنده بود چنانكه بينوايان همواره حاجت از او ميخواستند. پروردگار براي اين كه شكيبايي و بردباري وي را در تحمل شدايد و دوام خداجوييش را به خلق بنمايد همه دارايش را از او باز گرفت و چنان بينوا گشت كه خاكنشين شد. زنش كه به گاه توانگريش با او مهربان و سازگار بود بدگو و ملامتگرش شد و با سخناني درشت و ناهموار جانش را ميفرسود و همواره تحقيرش ميكرد. دوستانش نيز مهر از او بريدند و از آن پس به احوالش نپرداختند و جب جمله اين سختيها و ملامتها و محروميتها را به رضاي خاطر تحمل ميكرد، از اين رو شكيبايي و بردباريش بر آسان گرفتن شدائد ضرب المثل شد.
ژوبر سوم ژوئن 1779 ميلادي برابر 1157 خورشيدي به دنيا آمد. در جواني فارسي و تركي را آموخت و در سال 1800 مترجم وزارت خارجه فرانسه شد و در سال 1804 ناپلئون وي را براي اعلام جلوس خود به تخت سلطنت به دربار سلطان سليم خليفه عثماني فرستاد، و در سال 1806 به دربار فتحعلي شاه اعزام داشت. پادشاه ايران به او محبت بسيار كرد و همراه خود به سلطانيه
ص: 1836
برد و وقتي به فرانسه بازميگشت چند كتاب خطي و خلعت به او داد.
ژوبر سالهاي بعد در انديشه يافتن بزهايي شد كه از پشم آنها بتواند شبيه شالهاي كشميري درست كند. به اين اميد هزار و سيصد بز خريد و با كشتي به مارسي و تولون برد.
او در سال 1821 كتاب مسافرت به ارمنستان و ايران را منتشر كرد. در سال 1838 استاد زبان فارسي كلّژ دوفرانس و رئيس انجمن آسيايي شد و به سال 1847 درگذشت. او دو فرزند از خود به جا گذاشت.
ژوبر نيز مانند شاردن عقيده داشت كه يكي از علل وجود خرابههاي زياد در شهرها و ديههاي ايران اين است كه جوانان ايراني عادت دارند پس از زن گرفتن خانههاي پدري خود را رها كنند و براي خود به سليقه خويش خانههاي نو بسازند. سفرنامه شاردن ج5 1836 از سفرنامه سيف الدوله ..... ص : 1834
چنين در سفرنامه خود مطالبي از اين دست آورده است:
در ايران محوطهها به طور كلي در ندارند و چون چوب و تخته در ايران كم است باغها بيدرند و باغبانها وسيله نردبان به آنها داخل يا از آنها خارج ميشوند.
تا زمان پادشاهي قاجاريان زنان امراي لشكر و صاحبمنصبان ارشد در لشكركشيهاي همراه اردو ميرفتند؛ آقا محمد خان قاجار اين كار را منع كرد.
ايرانيان كمتر زهد فروشي ميكنند؛ با علاقه زياد باده مينوشتند و وقتي پنجاه سالشان شد توبه ميكنند، و آنان با كساني كه هم مذهبشان نيستند بياحترامي روا نميدارند و هرگز از سلام كردن به آنان خودداري نميورزند.
كم اتفاق ميافتد كه يك بيگانه در ايران داراي مقام و منصب مهمي شود؛ دربار ايران مقامات عالي را جز به كساني كه در ايران به دنيا آمده باشند و باليده باشند نميسپارد.
تركان زنان چاق را بر زنان لاغر ترجيح مينهند و ايرانيان به عكس زنان لاغر ميان را دوست دارند به همين جهت وقتي ميخواهند قامت يك زن زيبا را وصف كنند آن را به سرو تشبيه مينمايند.
ايرانيان طبعا مسافرت را دوست دارند و شكستن پيمان و دورويي و خيانتگري در نظر ايرانيان كاري ساده است و درخور سرزنش نيست.
ژولين مرتدJulien APostat متولد سال 331 به دنيا آمد و از سال 361 تا 363 بر رم فرمانروا بود.
ژون شر پس از اين كه به اصفهان رسيد و به حضور شاه سليمان بار يافت و با وي درباره روابط بازرگاني دو دولت ايران و فرانسه گفتگو كرد شاه سليمان به او گفت امتيازاتي كه شاه عباس دوم درباره شرايط روابط بازرگاني ميان دو دولت به فرانسويان داده است مورد قبول و تاييد او نيز هست. و در اين موضوع فرمان خاصي صادر كرد. بدين شرح:
«بازرگانان امپراتوري فرانسه به الطاف مخصوص و بيپايان اعليحضرت ما مستظهر و مطمئن باشند كه در تحت حمايت شاهانه ما بر اثر درخواست شركت بازرگاني خود، ميتوانند در هر نقطه از كشور و شهرستانهاي شاهنشاهي وسيع ما درآمد و رفت باشند وزيران و حاكمان
ص: 1837
و ماموران ديگر بايد در تهيه و آماده ساختن وسايل كار ايشان ساعي و جاهد باشند. فرمان ميدهيم كه مأموران گمركات از گرفتن هر گونه حقوق گمركي از كالاهاي ورودي فرانسويان خودداري نمايند؛ و نيز ساير مأموران دولتي در احترام و حسن سلوك نسبت به ايشان كوشيده، كاري كنند كه بازرگانان مذكور به آساني بتوانند در نهايت امنيت و خيال آسوده به تجارت مشغول باشند.
«زماني كه اين فرمان كه به مهر اعلي و شاهانه ما مزين شده است صادر گرديد بر عموم افراد كشور لازم و واجب است كه در احترام و مراعات آن كوشيده و مراقبت نمايند كه اوامر ما كما هو حقه به مورد اجرا گذاشته شود.»
مازندران، ماه شعبان 1082 هجري مطابق با دسامبر 1671
ساروتقي محمد تقي پسر ميرزا هدايت الله و برادر زاده قاسم علي وزير آذربايجان بود. تا زماني كه قاسم علي زنده بود پدرش ميرزا هدايت زندگي به آسايش و آسودگي ميگذراند، امّا پس از مرگ وزير آذربايجان روزگار محمد تقي به پريشاني و بينوايي انجاميد. از اين رو به جستجوي كاري مناسب به تلاش پرداخت اما كامياب نشد. ناچار پسرش را كه در اين هنگام به سنّ رشد رسيده بود به اصفهان فرستاد. محمد تقي در آن شهر در شمار تفنگچيان شاهي درآمد و چون داراي هوش و استعداد سرشار بود خان قرامانلو كه از جمله سرداران روشناس و نامدار شاه عباس كبير و حاكم اردبيل بود وي را به منشيگري خويش پذيرفت و حسابدار دارايي و مستغلّات خود كرد.
پس از سپري شدن سالها محمد تقي مورد توجه محمد خان زياد اوغلي حاكم قراباغ شد و وزارت خويش را به او سپرد. بعد از ظهور حوادثي نامساعد محمد خان در جنگي كه ميان پادشاه گرجستان و سپاهيان شاه عباس بزرگ درگرفت كشته شد، و چون محمد تقي در اين جنگ هنرنماييها و دليريها كرده بود محمد قلي خان پسر خردسال محمد خان كه جاي پدرش به حكومت قراباغ فرستاده شده بود وزارتش را به او سپرد.
محمد تقي همچنان كه هوشمند و مستعد بود نظر باز و عاشقپيشه بود و چنان روي نمود تازه جوان تازهرويي را كه گم شده بود پس از هشت روز غيبت در خانه او پيدا كردند و كسان او شكايت به شاه بردند. شاه عباس كه در آن ساعت سرخوش و به نشاط بود در جواب شاكيان به شوخي و خنده گفت: برويد و اختهاش كنيد. كسان پسر شوخي شاه را راست انگاشتند و محمد تقي سادهپرست را به وضعي دردناك اخته كردند.
مقارن اين احوال وي دو زن در خانه داشت: يكي سوگلي جوان، و ديگري كه ماه و سال بيشتر بر او گذشته بود. هنوز بيش از ماهي از اين ماجرا نگذشته بود كه زن جوان وي را رها كرد و شوهري ديگر جست. اما زن ديگرش مهر از او برنگرفت، و سالها مانند پرستاري دلسوز و مهربان به تيمارداريش پرداخت.
باري، شاه عباس بزرگ كه به هوشمندي و استعداد و قابليت محمد تقي آگاهي كامل
ص: 1838
داشت و به سبب اين كه موهاي سر و ريشش بور و مايل به زردي بود وي را ساروتقي ميناميد به سمت وزارت مازندران و رستمدار منصوب كرد، و رسيدگي به املاك شخصي خود را به او سپرد. همچنين در سال 1031 وي را مأمور تعريض و توسعه و سنگفرش راههاي مازندران كرد، و ساروتقي اين مأموريت را با صداقت و دقت تمام انجام داد.
در نخستين سالهاي سلطنت شاه صفي نيز مأمور شد گنبد ضريح حضرت امير المؤمنين عليه السلام را كه در آن شكست افتاده بود از نو بسازد و او اين كار مهم را در مدت سه سال به اخلاص انجام داد.
شاه صفي چون قابليت و استعداد و توانمندي ساروتقي را در تعهّد امور خطير دريافت وي را از مازندران به اصفهان احضار كرد و روز جمعه شانزدهم صفر 1044 مقام مهم صدارت را به وي سپرد. ساروتقي بزرگ مردي رستگار، هوشمند و مدبر بود، رشوه نميگرفت و از خداوندان دانش و راي و تدبير حمايت ميكرد. اما كينهتوز بود. چنان كه كينهورزي وي نسبت به رودلف اشتادلر ساعتساز هنرمند سويسي منجر به كشته شدن آن مرد هنرمند شد. توضيح اين كه رودلف ساعت جيبي كوچك و ظريفي ساخته بود كه زنگ ميزد. مدير كمپاني هند شرقي انگليس در اصفهان اين ساعت را خريد و وسيله امامقلي خان تقديم شاه صفي كرد كه بيش از اندازه مورد توجه او قرار گرفت. چنان روي نمود پس از مدتي فنر اين ساعت بر اثر فشاري كه بر آن وارد آمده بود شكست. شاه رودلف را براي تعمير كردن ساعت از اصفهان به قزوين احضار كرد، و او ساعت را به خوبي تعمير و تقديم كرد. شاه صفي هنرمندي وي را تحسين و او را از جمله مقربان دربار خود كرد.
چنان روي نمود كه روزي محمد تقي ساروتقي اعتماد الدوله به عنوان تعارف بيست بار كاه و جو به خانه رودلف فرستاد. وي از اين تعارف نابجا رنجيده و برآشفته شد و به آورنده بارهاي كاه و جو به تلخي و درشتي گفت: به اربابت بگو من اسب و خر نيستم كاه و جوها را خودت بخور.
ساروتقي به شنيدن اين جواب درشت كينه رودلف را در دل گرفت و بر آن شد به هر گونه بتواند او را از ميان بردارد.
اتفاق را برادر قاپوچيباشي با يكي از زنان خانه رودلف رابطه عاشقانه برقرار كرد.
ساعتساز سويسي وي را بدين گناه كشت و نزد شاه به كارو خود اعتراف كرد. ساروتقي كه ميدانست شاه به كشتن چنان هنرمندي رضا نميشود از در ديگر درآمد و به دروغ به شاه عرضه داشت رودلف در انديشه بازگشتن به وطن خود ميباشد و چون دريغ است چنين هنرمندي آسان از دست برود مصلحت چنان است كه شاه وي را به قبول اسلام دعوت كند و اگر نپذيرد وي را به قصاص كشتن برادر قاپوچيباشي بترساند.
شاه به افسون ساروتقي چنين كرد، اما وي مسلمان شدن را نپذيرفت. شاه وي را تطميع كرد كه اگر مسلمان شود يكي از زنان سوگلي خود را با ده هزار تومان به او خواهد داد.
ساعتساز بدين سوداگري رضا نشد. از اين رو وي را به جلاد سپردند تا گردنش را بزند. در
ص: 1839
اثناي اجراي اين كار اتفاقا شمشير جلاد به پاي خودش خورد و به رودلف آسيبي نرسيد.
تماشاگران فرياد برآوردند كه تيغ او را جواب كرد و قتلش نارواست. چون بيم غوغاي خلق بود او را به زندان كردند و شاه دگر بار به وي پيغام فرستاد اگر مسلمان شود بيست هزار تومان به او خواهد داد؛ اما رودلف رضا نداد. از اين رو شاه در غضب شد. در اين اثناء ساروتقي به شاه عرض كرد شاگرد رودلف در هنر ساعتسازي از استادش دست كم ندارد. و چندان از رودلف بد گفت كه صفي او را كشت.
اتفاق را مدتي بعد، دگر بار ساعت شاه عيبناك شد و چون شاگرد رودلف برخلاف گفته ساروتقي نتوانست تعمير كند شاه ساعت را بر سر اعتماد الدوله كوبيد و به تغيّر گفت افسوس كه بر اثر دمدمه و بد آموزي تو هنرمندي را كشتم كه مانند او در سراسر ايران پيدا نميشود؛ سوگند به تاج و تختم كه تا زندهام هرگز كسي را براي مسلمانشدنش نكشم.
ساروتقي تا پايان پادشاهي شاه صفي و چند سال اول پادشاهي شاه عباس دوم زنده و همچنان در مقام خود باقي بود اما هر چه زمان بيشتر ميگذشت به سبب كينهتوزي و غروري كه داشت بر خيل بد خواهانش افزوده ميشد و بر اثر بدگويي و سعايت درباريان لطف و اعتماد شاه به وي كاهش مييافت.
روزي چنان روي نمود كه شاه اسبي را نزديك اسب خود بسته ديد. به تغيّر پرسيد اين اسب از آن كيست؟ قورچيباشي جواب داد: جز ساروتقي اين مرد مغرور و بدخواه شاه چه كسي جرأت اين جسارت را دارد.
شاه جواب داد: بايد اين جسارت را مكافات داد.
روز ديگر كه چهار شنبه بيستم شعبان 1055 بود جاني خان و چند تن از همدستانش بدين اشارت كوتاه به خانه ساروتقي رفتند و به ضرب شمشير او را كشتند. شاه ظاهرا از كار قورچيباشي اظهار رضايت كرد، اما پنج روز پس از اين واقعه شاه عباس ثاني به تحريك مادرش وي را كشت.
يكي از ظرفا تاريخ كشته شدن ساروتقي را چنين يافته
يك سال دگر اگر نميمرد«ميگشت اجاره دار دوزخ»
ساژيتر- آپولون نيزه بسيار بزرگي داشت كه پيش از آن كه آن نيزه به صورت فلكي قوس درآيد خود را به سرزمين هي پربوريها كه ملتي افسانهاي بودند و در دورترين نقاط شمالي سكني داشتند رساند. آبازيسAbasis يكي از هيپربوريها به وسيله همين نيزه همه جاي زمين را زير پا گذاشت و چون در طي اين سفر دور و دراز همين نيزه جادوسان هر نوع خوردني در اختيار او مينهاد احتياج به تهيه غدا پيدا نكرد.
چنان كه ياد شد اين نيزه بزرگ سرانجام به صورت فلكي ساژتر- قوس- درآمد.
سام ميرزا سومين پسر شاه اسماعيل اول پس از اين كه برادر ارشدش تهماسب ميرزا به پادشاهي نشست به حكومت خراسان منصوب شد. او در سال 941 قمري برابر 913 خورشيدي سر به شورش برداشت و چون پايداري نتوانست از در عذرخواهي درآمد و مورد عفو قرار گرفت. اما 28 سال بعد
ص: 1840
دگر بار سر از فرمان برادر برتافت. اين بار پس از اين كه گرفتار شد شاه تهماسب او را در قلعه قهقهه بزندان كرد و در آن جا بر اثر زلزلهاي كه در سال 974 هجري قمري برابر 945 به وقوع پيوست زير آوار ماند و روزگارش به سرآمد.
سام ميرزا شوخ طبع و عشرتجو بود. گاهي به تفنن شعر ميسرود و اين رباعي از جمله اشعار اوست:
هر گاه كه عشوه آن دلاويز كندعاشق ز بلا چگونه پرهيز كند
باد است نصيحت كسان در گوشماما بادي كه آتشم تيز كند
تحفه سامي كه تذكرهاي در احوال شعر است از آثار اين شاهزاده است. آن را در سال 957 هجري قمري- 928 خورشيدي- تأليف كرده است.
ساميل در زورمندي و پهلواني كم مانند بود و بر سيستان و بلوچستان حكومت داشت. وي پيوسته بر اين آرزو بود كه يزدان به او پسري كرامت فرمايد و بر اين اميد نذرها و نيازها كرد.
سرانجام مراد يافت و همسرش فرزندي زاد زيبا؛ اما موهاي سر و ابروانش جملگي سپيد بود.
سام را خوش نيامد. او را برگرفت و بر سر كوهي نهاد تا يزدان آنچه خواهد بر او روا دارد.
سيمرغ نوزاد را از ستيغ كوه در ربود. به آشيان خود برد و با جوجگانش بپرورد.
چون هفت سال بر اين ماجرا گذشت شبي سام به خواب ديد كه طفلش زنده است. به جستجويش برخاست، و سيمرغ طفلش را به او باز داد و نيز يكي از پرهايش را به وي بخشيد تا اگر روزي مشكلي برايش پيش آيد بسوزاند تا سيمرغ بدان نشان به ياريش شتابد
سام پسرش را دستان و عنوانش را زال زر نهاد و منجمان را فرمود در طالعش بنگرند.
همگي گفتند نيك بخت و بلند نام خواهد شد.
پس از سالي چند سام زال را در سيستان به جاي خود نشاند و به هندوستان سفر كرد.
زال در مدت غيبت پدرش غالبا با دانشمندان و بخردان به صحبت مينشست، و از آنان دانش ميآموخت. گاهي نيز به شكار ميرفت.
روزي تصميم كرد براي آگاهي يافتن از حال مردمان به نقاط مختلف منطقه حكومت خود سفر كند. بدين خيال زمام حكومت را به دست يكي از فرماندهان معتمد و لايق سپرد و با تني چند از مركز فرمانروايي خود بيرون شد و ديهها و شهرها را پشت سر نهاد تا به كابل پايتخت مهراب رسيد. پادشاه كابل به گرمي و مهرباني او را پذيرفت و روزها وي را با خود به شكار ميبرد و مدتي چند به انواع محبت او را گرامي ميداشت و چون خواست به سيستان بازگردد به وي تحفههاي كرامند و گرانبها داد.
چون زال از او جدا شد و رو به جايگاه حكومت خويش نهاد به همراهانش گفت:
مهراب پادشاه كابل چه بزرگمنش، پاك نهاد، پاكيزه خو، ميهماننواز با ادب و بخشنده است:
و يكي از آنان گفت: او دختري تازهجوان و تازه روي دارد كه در زيبايي و خوشاندامي و طنازي و دلفريبي و خوشخويي بيمانند است، و چندان از اين سخنان وسوسهانگيز بر زال خواند كه ناديده دل به دختر باخت و چنان كه مردمان مشتاق بهشتند به عشق آن بهشتي روي
ص: 1841
گرفتار آمد. از آن پس دمي بيياد دختر مهراب نبود، و عشق آن پريچهر چنان در دلش شور انگيخت كه پس از مدتي نه بسيار دير راهي كابل شد؛ و چون بدان جا نزديك شد خيمه و خرگاه برافراشت و به شكار و گردش پرداخت.
مهراب از آمدنش با خبر شد و به ديدارش شتافت مهربانيها كرد و روزها با هم به گردش ميرفتند.
چنان روي نمود يك روز كه مهراب از ديدار زال برگشته بود در حضور همسرش سيندخت و دخترش رودابه به توصيف زيبايي و حسن ادب و پهلواني وي پرداخت و چندان زال را ستود كه رودابه تا ديده عاشق بيآرامش شد و چنان شرار عشق وي در دلش زبانه كشيد كه از شدت بيقراري رازش را بر كنيزانش آشكار ساخت و گروهي از آنان را بر آن گماشت تا نزديك خيمه لشگرگاه زال كه ميان گلستاني بود بروند و به گل چيدن بپردازند باشد كه زال را ببينند.
باري، زال در نيمه شبي تاريك به راهنمايي كنيزان پاي قصر رودابه رسيد. دختر چون از آمدنش آگاه شد حلقه رسن گيسوانش را گشود و به پايين فرو افشاند، و زال با كمند زلف معشوق خود را به بام قصر رساند و چون لختي آن دو به پاكي راز- عشق به هم گفتند از يكديگر جدا شدند.
از آن پس زال با پيكي از پدرش سام اجازه خواست كه بدين پيوند رضا دهد. وي در اين كار با اخترگران راي زد و چون آنان پس از طالعنگري فرجام اين وصلت را محمود ديدند سام شاد شد و زال را بشارت داد.
اما چون مهراب از شيفتگي و دلباختگي دخترش به زال آگاه شد چنان خشمگين گشت كه خواست وي را به شمشير بكشد زيرا بر اين باور بود كه منوچهر شاه ايران هرگز بدين پيوند رضا نميدهد.
باري پس از اينكه سام و زال منوچهر را بدين وصلت رضا ساختند اين دو با هم به كابل رفتند و عروسي به شادي و خرمي انجام گرفت.
سانترهاCentaures موجودات شگفتانگيزي بودند كه نيم بالاي بدنشان مانند انسان و نيم ديگر بدنشان شبيه اسب بود. آنان در كوهستانها و جنگلها زندگي ميكردند، و غذاشان گوشت خام بود. بنا به اساطير سانترها از آميزش ايكزيونIxion با قطعه ابري در وجود آمدند، و در بسياري از اساطير دخالت داشتند همچنين بارها با هراكلس ولاپيتها جنگيدند. در يكي از جنگها كه ميان لاپيتها و سانترها درگرفت لاپيتها پيروز شدند و سانترها را از تسالي بيرون راندند.
ساوه- گاسپارد روويل در سفرنامهاش ساوه را چنين وصف كرده است:
ساوه يكي از شهرهاي قديمي عراق عجم است، و قدمت آن را به زمان وقوع توفان نوح ميرسانند. در روزگاران گذشته بزرگ بوده، اما اكنون شهركي است كوچكتر از يك هشتم زمان آبادي و بزرگيش. ساوه در دشتي خشك و كم آب واقع شده از اين رو ماندن در آن دشوار
ص: 1842
و نامطلوب است. بارها بر اثر جنگهاي داخلي و عوامل ديگر آسيبهاي سخت ديده و اكنون چنانكه ياد شد شهركي بيش نيست.
و كنت دوسرسي چنين آورده است:
ساوه نيز مانند بسياري از شهرهاي ايران روزگاراني آباد و پر جمعيت بوده، و اكنون نيز آثاري از چندين عمارت عالي و مسجد با شكوه در آن ديده ميشود. اين شهرك بيش از دو هزار و پانصد نفر جمعيت ندارد. اطراف ساوه زمينهاي زراعي وسيعي است. ميوههايش خوب است؛ مخصوصا انارش بسيار معروف ميباشد.
سلطان محمد سيف الدوله نوه فتحعليشاه كه در سال 1279 هجري قمري به مكه سفر كرده درباره ساوه در سفرنامهاش نوشته است: ولايت ساوه جاي خوبي است. دهات و مزارع بسيار خوب دارد. انجير و انارش در همه ايران مشهور است. انارش را به كرمانشاه، همدان، همه عراق عجم و تهران قزوين و خمسه، رشت و به هند ولايات آذربايجان برده، به قيمت زياد ميفروشند.
سرگس سرآمد خنياگران مجلس بزم خسرو پرويز بود. به وي خبر دادند جواني از مرو به درگاه شهريار آمده كه در نواختن عود كسي عمتايش نيست. سرگس دل بد كرد و راه يافتن وي را به دربار براي خود نامبارك گرفت و ترسيد كه در جايگاه و اعتبارش شكستي پديدار آيد. از اين رو دربانان و سراپردهداران را به دادن زر و وعدههاي خوش فريب داد تا به هر ترفند كه توانند مانع ورود او به دربار شوند؛ و جوان تازه رسيده كه باريد نام داشت چندان كه كوشيد نتوانست به دربار راه يابد؛ و چون همه درها را به روي خود بسته ديد دست به دامان باغبان شاه شد و با دادن هديههاي گرانبها وي را همراه كرد كه روزي كه شاه زير درختي كه در سايهاش آرام ميگرفت و به بادهنوشي ميپرداخت اجازه دهد بالاي همان درخت برود.
در چنان روز، پيش از رفتن شاه به باغ، باريد جامهاي سبز رنگ بر تن آراست، عودش را نيز به رنگ سبز درآورد و بالاي درخت رفت و ميان شاخهها و برگهاي آن نهان شد. همين كه شاه و نديمانش به باغ آمدند جملگي بر جاي خود آرام گرفتند و شاه جام شراب را به لبانش نزديك كرد باربد به نواختن عود پرداخت و در دستگاه يزدان آفريد نوايي چنان شاديآفرين و شورانگيز انگيخت كه دل شاه به شنيدنش لبريز شادماني شد و پرسيد اين نوا از كجا برخاست؟ جستجو كردند و نيافتند. شاه جام ديگر برداشت، و اين بار باربد در دستگاه پرتو فرخار نوايي دلانگيزتر از نواي پيشين ساز كرد. شاه غرق شادي و شگفتي شد، و گفت چه نواي دلفريبي كه جانم را تازه كرد. و چون جام سوم را برداشت باربد اين بار در دستگاه سبز اندر سبز آهنگي هرچه دلكشتر نواخت.
پرويز به شنيدن آن نواي جانپرور چنان غرق سرور و خرمي گشت كه گفت اين فرشتهايست كه يزدان براي شاد كردن دل من فرستاده است. كاش ميديدمش.
در اين هنگام باربد از بالاي درخت به زير آمد، زمين ادب بوسيد، و چون اجازت
ص: 1843
يافت، داستانش را بازگفت. شاه وي را نواخت مهتر خنياگران دربار خود كرد.
سعدي شاعر بلند نام ايران در دهه اول يا دوم قرن هفتم در شيراز به دنيا آمد. و در مدرسه نظاميه اين شهر تحصيل كرد و مدتي از خرمن دانش ابو الفرج بن جوزي و شيخ شهاب الدين ابو حفص عمر بن محمد سهروردي بهره برگرفت. پس از سفرهاي دور و دراز در اقطار جهان و بازگشت به شيراز در دستگاه سعد بن ابي بكر بن سعد بن زنگي تقرب بسيار يافت و تخلص خود را از نام او گرفت.
از زندگي اين شاعر نامي اطلاعات دقيق و جامعي در دست نيست. از او سه كتاب گرانمايه و ماندگار به يادگار مانده است: غزليات كه بهترين و زيباترين نمونههاي غزل است.
بوستان كه شيخ اجل به نام اتابك ابو بكر بن سعد در سال 655 قمري در ده باب به بحر متقارب سروده و مشتمل بر حكايات موعظتآموز و رهآموزندگي است.
گلستان كه در سال 656 به نام ابو بكر در هشت باب به نثر و نظم پرداخته و داراي زيباترين حكايتها به لطيفترين عبارتهاست.
وي در سال 694 در شيراز رخت به ديگر سراي كشيده است.
سقراط كه معني نامش چنگزننده به عدل است، در سال 469 پيش از ميلاد در آتن به دنيا آمد. پدرش سفرونسقس كه جز او دو پسر ديگر داشت سنگتراش و مادرش قابله بود. در حدود سي سالگي با كانتيپه كه دختري كمعقل و بيحيا بود ازدواج كرد. به اين سبب اين دختر شوخ چشم كم خرد را به همسري برگزيد تا در برابر بديهايي كه خلق بر او روا ميدارند نيز شكيبا باشد.
وي روزي به استادش فيثاغورث گفت: چرا آزادم نميگذاري كه آنچه را تقرير ميكني بنويسم؟
استاد جواب داد: چه چيز ترا به استفاده كردن از پوست حيوانات مرده، و پرهيز از خاطرههاي خوب و پاكيزه برميانگيزد؛ به خاطر بياور اگر وقتي كه در راهي ميگذري كسي از تو چيزي بپرسد كه به خاطر نسپردهاي و ناچار شوي به خانه بروي، به پوستها نظر كني و پس آن گاه جواب بگويي ناراحت نميشوي؟
اين دانشمند نامي پيوسته با جوانان به بحثهاي فلسفي ميپرداخت و آنان را به حقيقتجويي و فضيلتشناسي تشويق و رهنمايي ميكرد، و چون گفتههايش شيرين و دلنشين و پر مغز بود در دل جوانان مينشست، و پيوسته گروهي انبوه در محضرش بودند.
پادشاه وقت به سقراط جامهاي ابريشمين و زربفت و مرصع به دانههاي گرانبها فرستاد. حكيم نگرفت و گفت مرا هيچ نياز به سنگريزههاي زمين و لعاب كرمان نيست و آنچه بايدم دارم.
وقتي بزرگان كاهنان دريافتند كه سقراط شاگردان و مريدانش را با گفتههاي شيرين خود از بتپرستيدن روگردان ميكند و به خداي يگانه ميخواند به دشمني با او برخاستند و يازده نفر از داوران به قتلش فتوا دادند و او را براي آخرين دفاع از خود به زندان انداختند با اين كه مريدانش وسيله فرار وي را از زندان فراهم كردند، حكيم به پاس اطاعت از قانون گريخت
ص: 1844
جام شوكران را نوشيد و جان داد. سال 399 بيش از ميلاد.
از روي مجسمه نيم تنه سقراط كه از حجاريهاي دورانهاي بسيار قديم به دست آمده چنين معلوم ميشود كه صورتش پهن، بينياش بزرگ، چشمانش فرو رفته و در مجموع انساني در نهايت زشتي ظاهر بوده و چون به زن و بچههاي خود زياد علاقه نداشته زنش گزان تيپ معتقد بوده كه سقراط به هيچ كاري نميخورد.
سقراط غالبا ميگفت من فقط يك چيز ميدانم و آن اين كه هيچ نميدانم؛ و همواره به شاگردانش ميگفت: خودتان را بشناسيد.
از اين حكيم بلند انديشه گفتههاي حكمتآميز بسيار بجاست. از جمله فرموده:
انسان بيعلم همانند كالبد بيروح است.
همچنان كه مرد هوشمند و دل آگاه با مست به جنگ نميآغازد استاد معلم با شاگرد بيادب به صحبت نميپردازد.
كساني كه باطن نيكو دارند به اندك ادبآموزي به راه راست ميگرايند، اما كژ طبعان را ادبآموزي سود نميبخشد.
آنان كه خشنوديشان رسيدن به آرزوهاي باطل است اگر ناخشنود بمانند دريغ نيست.
آن كه پندارد به كمال دانش رسيده و جامع فضايل انساني است درخور سرزنش و تحقير است.
دنيا همانند رهگذري درشت و ناهموار و خارناك است كه روي آن به خاك پوشانده شده باشد. آن كه دل آگاه و ديده بينا دارد هنگام گذشتن به هشياري از آن راه ميگذرد و پاهايش مجروح نميگردد، و آن كه غافل باشد هنگام عبور پاهايش از آن خارها خليده ميگردد.
آنچه را كه از كردنش شرم ميداريم همان بهتر كه از گفتنش نيز زبان را نگهداريم.
دانا با نادان بايد چنان سخن گويد كه پزشك مشفق با بيمار سخن ميكند.
كسي كه چندان خاموش باشد تا به خواهش او را به سخن گفتن وادارند، بسيار بار بهتر از كسي است كه چندان سخن گويد كه به تلخي وي را خاموش كنند.
آن كه نيكو خلق است كار به كام و عيش مدام دارد.
حسن خلق همه بديها را ميپوشاند و بد خلقي بر روي همه خوبيها پرده ميافكند.
پر زيانتر از جهل آفتي نيست و بدي بدتر از زن وجود ندارد.
آن كه آرزو دارد از بند بد آموزيها و وسوسهانگيزيهاي شيطان در امان بماند بايد كه ميل و طمع زنان نكند، از آن كه زنان نردبان شيطانند و شيطان حيلتگري نميتواند مگر آن كه از آن نردبان بالا رود.
سلاجقه: سلجوقيان قبيلهاي از تركانان غز و خزر بودند كه در زمان پادشاهي و توانمندي سامانيان در دشتهاي پيرامون درياچه آرال و كنارههاي خاوري درياي خزر به سر ميبردند و نام مخصوص و معيني نداشتند. در اواخر پادشاهي سامانيان سلجوق پسر دقاق يكي از برجستگان اين قبيله، طايفه خود را در جند يكي از شهرهاي نزديك سيحون راند، و در آن جا اقامت گزيد